کد مطلب:304468 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:175

اگر آن چه شد، نمی شد؟
به خدا سوگند، [اگر چَرخه خلافت را از گردونه خود به در نمی بردند] هر گاه كه مردمان از راهِ روشن دین باز می ماندند، و از پذیرش حجّت های آشكارش سر برمی تافتند، هر آینه آنان را بدان راه باز می گرداند و به پذیرفتنِ آن حجّت ها وا می داشت، و با نرمِش و مدارا به راهِ [سعادت]می برد؟ بدان سان كه در این راه بردن، رنجه نشوند، پیادگان خسته و درمانده و، سوارگان فرسوده و دل تنگ نگردند. آنان را به آبشخوری جوشان و پر آب، زلال و خوشگوار، در می آوَرْد؛ كه از هیچ سو كُدورت و ناصافی در آن راه نداشت.

برتری امام علی(ع) برای تصدّی خلافت، برای همه، به ویژه، «صحابه كِبار» امری یقینی و انكارناپذیر بود. در باوَرِ امام(ع)، ابوبكر با آگاهی از این حقیقت به تصدی غاصبانه خلافت پرداخت. با این كه می دانست جایگاه علمی و معنوی آن حضرت در رهبری امّت، جایگاهِ برین است و همه عوامل صلاحیت و شایستگی؛ مانند سبقت در ایمان، مصاحبت، فضیلت، اخلاص، صلابت، و فراگیری بی نظیرِ تعالیمِ وحی از پیامبر(ص)، در شخصیت عظیم و بی بدیل وی موجود بود و آگاهی و داناییِ سرشار، سیل آسا از دامنه كوهسار وجودش همواره فرو می بارید، و مرغِ دورپرواز اندیشه را به قلّه وجودِ «آن بازِ عرشِ خوش شكار» راه نبود. با این همه فضیلت ها كه در علی(ع) سراغ داشت، بر جای او نشست و در آن همایش ناقص و نیم بندِ «سقیفه» حقیقت را تحریف كرد و چرخه خلافت را از گردونه خود به در برد. در حالی به خلافت نشست و زمام امور امّت را به دست گرفت، كه در وجودش اثری از نبوغ علمی یا احاطه بر تعالیم شریعت و آموزه های دین نبود. پیشینه زندگیِ چندان درخشانی نیز نداشت؛ نه در جهاد دلیری و اخلاص و پیشگامی نشان داده بود و نه از مَلَكات فاضله یا پارسائیِ جالب توجّهی در وی سراغ می رفت و نه ثَباتی در مرامش بروز داده بود. توانایی علمی اش برای رهبری حزبِ اسلامی (حزبُ اللَّه) كه فرزانگانی نظیر سلمان و ابوذر و عمار و... در آن عضو بودند و دست كم، نظیرِ «ابن عباس ها» در میان شان بود، تا سرحدِّ عدم، ناچیز بود. تا آنجا كه در دانشِ تفسیر از وی چیزی كه در خورِ ذكر باشد، در كتب تفسیر و حدیث نمی توان یافت. با جانشین خود، «عمر بن خطاب»، كه بارها گفت: اگر علی(ع) نبود، عمر به گمراهی می رفت و «لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ»، شعارِ دوره خلافت او بود، در ندانستنِ معنای واژه «الْابّ» در «فاكِهَةً وَ اَبّاً» [1] ؛ یعنی «عَلَف» و «چَراگاه»، كه حتّا عربِ بدوی نیز می فهمید، همراه بود. و در پاسخ معنای آیه ای كه از او پرسیدند گفت: اگر درباره كلام خدا چیزی بگویم كه مراد خداوند نبوده است، آن گاه از كیفر خدا به كجا توانم گریخت؛ كدام آسمان و زمین مرا پناه خواهد داد، و یا این كه چه خاكی بر سر كنم اگر درباره قرآن سخنی بگویم كه بدان علم ندارم. امّا «فاكهةً» معنایش را همه می دانیم؛ ولی «اَبّ» را من نمی دانم خدا داناتر است. [2] دانش تفسیری وی به قدری اندك و ناچیز بود كه مفسّر متتبّع و كار كشته ای مانند جلال الدّین سیوطی از مفسران نامبردار اهل سنت، نتوانسته است بیش از ده مطلب تفسیری از وی یاد كند. او می نویسد: «از ابوبكر در دانش تفسیر جز آثاری اندك كه از ده مطلب نمی گذرد بیاد ندارم و درباره علی(ع) می نویسد: از علی(ع) در دانش تفسیر بسیار روایت كرده اند. ابوطفیل در این باره گوید: من در یكی از سخنرانی های علی(ع) حضور داشتم، فرمود:

بپرسید؛ به خدا سوگند، از هر چه بپرسید شما را آگاه خواهم كرد. درباره قرآن از من بپرسید، به خدا سوگند، آیه ای نیست كه ندانم شب نازل گشته یا روز، در دشت یا كوهستان». [3] .

ابن ابی الحدید گوید: «چه بگویم درباره بزرگمردی كه دشمنانش به فضیلت او اقرار كرده اند و برای آنان امكانِ منكر شدن مناقب او فراهم نشده است و نتوانسته اند فضایل او را پوشیده بدارند؛ و تو [خواننده]می دانی كه بنی امیّه در خاور و باختر جهان، بر پادشاهی چیره شدند و با تمام مكر و نیرنگ در خاموش كردن پرتوِ علی(ع) كوشیدند و بر ضدّ او تشویق كردند و برای او عیب ها و كارهایی نكوهیده تراشیدند و بر همه منبرها او را لعن كردند و ستایشگران او را نه تنها تهدید كردند، كه به زندان افكندند و كشتند و از روایت هر حدیثی كه متضمّن فضیلتی برای او بود، یا خاطره و یاد او را زنده می كرد جلوگیری كردند. حتّا از نامگذاری كودكان به نام علی، منع كردند و همه این كارها برتری و علوّ مقامِ او را افزود. همچون مُشگ و عَبیر، كه هر چند پوشیده دارند، بوی خوشِ آن فراگیر و رایحه دل انگیزش، پراكنده می شود و چون خورشید، كه با كف دست ها و پنجه ها نمی توان پوشیده اش داشت و چون پرتوِ روز، كه بر فرض، چشم بینایانی چند آن را نبیند، چشم های بی شمار آن را می بینند. و، چه بگویم درباره بزرگمردی كه هر فضیلت به او باز می گردد و هر فرقه به او پایان می پذیرد و هر طایفه او را به خود می كَشد. او سالارِ همه فضیلت ها و سرچشمه آن ها و یگانه مرد و پیشتاز عرصه آن هاست. رطل گران همه فضیلت ها او است و هر كس پس از او در هر فضیلتی، درخششی پیدا كرده است، از او پرتو گرفته است و از او پیروی كرده و در راه او گام نهاده است. به خوبی می دانی كه شریف ترین دانشها، علم الهی است كه شرفِ هر علم، بستگی به شرف معلوم و موضوع آن علم دارد و، موضوع علم الهی، از همه علوم شریف تر است؛ كه خدای اشرف موجودات است. و این علم از گفتار علی(ع) اقتباس و از او نقل شده و همه راههای آن، از او سرآغاز داشته و به او پایان پذیرفته است... دیگر از علوم، علم تفسیر قرآن است كه هر چه هست از او گرفته شده است و فرع وجود اوست. و چون به كتاب های تفسیر مراجعه كنی صحّت این موضوع را در می یابی كه بیش تر مبانی تفسیر، از او و ابن عباس نقل شده است و مردم می دانند كه ابن عباس همواره ملازم علی(ع) بود و از همگان به او پیوسته بود و او شاگرد و بر كشیده علی(ع) است، و چون به ابن عباس گفته شد: میزان دانش تو در قبال علم و دانش پسر عمویت چگونه است؟ گفت: به نسبت قطره یی ازباران كه در دریای بیكران (اقیانوس) فرو افتد. [4] .

به راستی، اگر چرخه خلافت از گردونه خود به در نمی شد و امام علی(ع) با این همه فضیلت و شایستگی، همراه با نصّ و وصیّت پیامبر(ص) زمام امور امت را به دست می گرفت جامعه اسلامی سرنوشتِ دیگری داشت. تنها او بود كه می توانست، راه محمد(ص) را ادامه دهد و آن چنان كه در خورِ پیروان قرآن بود، آنان رابه سویِ سر چشمه آب حیات رهبری كند. و دور افتادگانِ از صراط توحید و ایمان را به راه آورد، و باز ماندگان از قافله دینداران را به آنان برساند، و با فراهم آوردنِ زمینه ای مطمئن و فضایی آرام، اندیشه ها را باروَر سازد و فطرت ها را شكوفا كند، و با مددِ حجّت و برهان كجروان را به راه راست آوَرَد و با نرمش و مدارا، به راه سعادت بَرَد، و از طریق نفوذ ایمان در ژرفای وجودشان، آنها را به حقّ نزدیك كند، به طوری كه از داشتن ایمان احساس لذّت كنند. راهِ روشن دین را می نمایاندْ و حلال و حرام خدا را باز می گفت، و شریعت محمد(ص) را عریان و بی پیرایه می آموخت، و دین را از اسارت دنیا طلبان می رهانید و حقیقت ناب و گوهر خالص دین را بی كدورت و زنگار، نشان می داد، پیامبر(ص)، آن نیكوتر و پاكیزه ترین را، سرمشق قرار می داد و مردمان را به تأسی از او وامی داشت در پرتو دانش انبوه خود، راز هستی را می نمود و رمز خلقت را می آموخت و محراب بندگی را به روی همگان می گشود. پرچم عدالت را در میان شان بر می افراشت، و به مرزهای حلال و حرام آگاهشان می كرد، و با عدالت خویش جامه عافیت را بر تنِ شان می پوشاند، و معروف را با گفتار و كردار خود در میان شان گسترش می داد، و اخلاق پسندیده را با رفتار و منشِ خود به آنان نشان می داد، جامعه ای پاكیزه می ساخت و «مدینة النّبی» را آباد می كرد. دردا و دریغا! كه نگذاشتند و بشریت را از این همه فیض و بركت بی بهره كردند.

اگر او بر سر كار آمده بود، نه حاكم، سخنان بی منطق می گفت، و كارهای پوج و بیهوده انجام می داد، و نه رعیّت، تباه می گشت. نه از قانون های طافت سوز، زندان های خوف انگیز، شكنجه گاههای مرد افكن، اثری بود و، نه رعیّت از پرداخت حقوقی كه بر عهده اش بود سر بر می تافت. كاروان تمدّن همراه با معنویّت، با هماهنگی حاكم و رعیّت، دولت و ملّت به سوی تعالی پیش می رفت. نه ملّت ضعیف و لاغر می شد و نه حاكم و دولت، ورم می كرد. و به تعبیر آن بزرگوار: دانایان بر سر پیمانی كه با خدا داشتند پایدار بودند و در برابر شكمبارگی ستمكاران و گرسنگی ستمدیدگان (كِظّةِ ظالِمٍ وَ سَغَبِ مَظْلُومٍ) [5] خاموش نمی نشستند. آری، اگر علی(ع) بر سر كار بود، جامعه فاضله «نبوی» را می پرداخت بدان سان كه ساكنانش به صلاح و سامان بودند و شهرهایش آباد و دلِ حاكمانش ازعشق به رعیت لبریز و سرشار. [6] جامعه ای كه دانایش دانایی خود را به كار می برد و نادانش از فراگرفتن، سر برنمی تافت و بخشنده اش در دهِشْ بخل نمی ورزید و مستمندش آخرتش را به دنیا نمی فروخت. به خدا سوگند، اگر علی بر سر كار آمده بود و جامعه نوپای محمد(ص) بدو سپرده می شد و محمد(ص) همچنان سرمشق عملی مسلمانان بود و راه و رسم او، شسته و پاكیزه برقرار می ماند و علی، با آن ایمان و اخلاص و شجاعت و عدالت و حكمت و دانش فراوانش، تدبیر امور دین و دنیای مسلمانان را در دست داشت و در چهره شسته و پاك و راستین اش آن روز و امروز شناخته می شد، و بر وجدان مجروح توده های محروم و برآشفته بشریّتِ امروز عرضه می شد، و به دردمندان مسئول كه دردِ انسانهایِ محروم را در این عصر احساس كرده و برای رهایی آنان از دردِ فقر؛ فقر ایمان و معنویت، فقر فكری و اقتصادی و مادی، رسالت روشنگرانه ای را بر دوش دارند، بی شك همه چیز، بگونه عمیق و شگفت انگیزی تغییر می كرد، و بی شك، طنین صدای علی را، در زیر سقف شبستان سیاه و تاریك این قرن می شنیدیم و می شنیدیم كه همچون صاعقه ای مرگبار بر برج و باروی عبوس جهل و جنایت زمین، فرود می آید و همچون زئیر شیر در این جنگل انبوه بشری می پیچد و چون رعد، می غرّد و می توفد و می روبد و فرو می ریزد و بر پشت زمین راه می گشاید و بر دیوارهای افق جهان می خورد و آن گاه، چون نسیم صبحگاهی، نرم و نوازشگر، باز می گردد و همچون جرعه سپیده دمِ «فَلَق» كه در كام شب فرو می چكد و چون نیزه فجر پرده قیرگون شب را می دِرَد، در گوش تو، من، همه انسانها، از هر آئین و كیش و مسلك زمزمه عشق فرو می ریزد، و چون غنچه وحی، كه در جان یك امّی می شكفد، صبحی از امید و رهایی در جانمان می گشاید و تو، ای كه هم، شكوهی را كه ایمان به آدمی ارزانی می كند، می فهمی، و هم، گرمایی را كه بیقراری عشق به دل می بخشد تجربه كرده ای، و هم، خود رابه آزادی یك ملّتِ اسیر نثار كردن، از شوق بی تابت می كند و... در بوی نان تازه، در دست های گرسنه ای، به همان گونه خدا را استشمام می كنی كه در محراب! آری، ای... تو! چقدر دوست دارم كه تو علی را بشناسی! [7] اگر علی(ع) كنار گذاشته نمی شد، جامعه بشری سرنوشتی جز این داشت كه امروز دارد. او كاروان انسانیت را هماهنگ به سوی هدفِ اعلایِ خلقت، كه معرفت و عبودیّت و قربِ جوار الهی است، در سلامت و امنیت پیش می برد؛ هدفی كه چون آب حیات، زلال و بی غش بود. و همین كه مردم را بدان چشمه زلال و بی كدورت می رساند، سیراب شان می كرد، چنان كه همگان شاداب می شدند و در زیر پوست شان آب می دوید و در خانه هاشان سرازیر می شد، كِشت و زرع شان سرسبز و خرّم می گشت و سرزمینی خوش و پر نعمت می داشتند. و چون از دل مشعولیِ معیشت و اندوه و رنجِ مسایل بغرنجِ آب و نان و لباس و مسكن شان می رهانید، وامی داشت تا در مدارِ دیگری چرخ زنند، سرمستِ از جام دیگری شوند. در سایه سارِ آموزه های قرآن درس عشق و معرفت بیاموزند و جانِ شان پاك گردد و فروغی ازایمان در نهایت روشنی در آن بدرخشد و درهای سلوك به آستان قدس الهی به روی شان گشوده شود، تا به حقیقت حیات و حیات حقیقی راه یابند.

شدت اندوهِ زهراء - سلام اللَّه علیها و آزردگی خاطر او، از مهاجر و انصار، برای تباه شدن این همه آرمان های متعالی بود، كه زمینه آن، با كنار گذاشتن علی(ع)، فراهم گشته بود. برای همین در پاسخ بیمارپرسی زنان شان فرمود: به خدا سوگند، [اگر چَرخه خلافت را از گردونه خود به در نمی بردند] هر گاه كه مردمان از راه روشن دین باز می ماندند و از پذیرش حجت های آشكارش سربرمی تافتند، هر آینه آنان را بدان راه باز می گرداند، و به پذیرفتن آن حجت ها وامی داشت، و با نرمش و مدارا، به راه [سعادت] می برد؛ بدان سان كه در این راه بردن، رنجه نشوند؛ پیادگان خسته و درمانده و سوارگان فرسوده و دل تنگ نگردند. آنان رابه آبشخوری جوشان و پر آب، زلال و خوشگوار در می آوَرْد، كه از هیچ سو كُدورت و ناصافی در آن راه نداشت.

نكته مهمّی كه، با نهایت تأسف، كمتر در داوری ها و ارزیابی ها مورد توجه قرار می گیرد، این است كه در مقام ارزیابی و داوری نسبت به رهبران جامعه، خواه رهبران دینی و خواه حاكمان جامعه، نباید تنها شخص رهبر یا حاكم را در ترازوی نقد و ردّ و قبول قرار داد؛ زیرا هیچ گاه او به تنهایی اراده نمی كند و سخن نمی گوید و دست به اقدامی نمی زند، بلكه نهادی كه رهبر یا حاكم و اطرافیان و مشاورانش را در خود جای داده است، اراده می كند و فرمان می راند، اگر چه این اراده و فرمان در شخص رهبر تبلور می یابد. كم تر تأثیری كه اطرافیان و مشاوران او دارند این است كه با نحوه اطلاع رسانی و تلقینات خود، زمینه و ذهنیت را برای تصمیم های رهبر یا حاكم فراهم می سازند. بدین روی، هر گام مثبت و سازنده ای كه زمامداران جامعه و پیشوایان دینی در طول تاریخ برداشته اند، چنانچه خوب دقت شود، نقش و سهمِ وزیران و معاونان و مشاوران و اطرافیانِ آنها، اگر بیش از آنان نباشد كم تر نبوده است.

و هر گامِ نامثبت و ویرانگر و تباه كننده ای، كه جوامع بشری به ویژه جامعه های دینی و دینداران را به خاك سیاه نشانده است و شریعت را منفور و چهره زشتی از آن در نظر مردم نشان داده است، كه از سوی زمامداران و رهبران مذهبی برداشته شده است، سهم و نقش اطرافیان و مشاوران شان، اگر بیش از خود آنان نباشد كم تر نبوده است. نفوذ برخی از كارگزاران و مشاوران متملّق و چاپلوس در ذهن و اندیشه رهبران و حاكمان یكی از عوامل عمده و سرنوشت ساز در تعالی یا انحطاط جامعه ها، به ویژه جوامع دینی بوده است. بدین منظور است كه امام علی بن ابی طالب(ع) از یك سو پیشوایان را از داشتن مشاوران بخیل، بزدل و ترسو و آزمند و طمع ورز، باز می دارد: و می فرماید:

افراد تنگ نظر را در مشورت خود دخالت مده، چه تو را از نیكی بازمی دارد و از تهی دستی می ترسانند، و همچنین افراد ترسو را طرف مشورت قرار مده، زیرا باعث سستی تو در كارها می شوند، و نیز حریص را وارد شور مكن، زیرا از بسیاریِ حِرص، تو را وادار به ظلم می كند و ستم را در نظرت جلوه می دهد. بنابراین، بخل و ترس و حرص، خصلت های گوناگونی هستند كه در جهت بدگمانی به خدا همسویند! [8] .

و از دیگر سو، برای تثبیت آن چه بدان كارِ مردم سامان می گیرد، به گفت و شنود با دانایانِ دلسوز و حكیمانِ دور اندیش سفارش می كند:

با دانشمندان بیشتر هم صحبت باش و با دانایان درباره آن چه صلاح مملكت است و پیش از تو امور ملت بر آنها راست می شد گفت و گو و مشورت كن. [9] .

تعبیرهای دل انگیز: «جوشان، پر آب، زلال، خوشگوار و به دور از هر گونه كُدورت و ناصافی» در سخن بانوی بانوان جهان، اشاره به رعایت همین مهمّ سیاسی و اجتماعی و اخلاقی، در تأمین مصالح امّت است. یعنی اگر علی(ع) بر سركار می آمد و خلافت اسلامی به راه طبیعی و الهیِ خود می بود، نه تنها خود بدان چه می گفت و باور داشت، عمل می كرد؛ بلكه برای تحقق هدف های عالی نظام ارزشی اسلام و سلامت و امنیّتِ ساكنانِ «مدینة النبی»، كه مرزهای آن «اُمُّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها» [10] بود، از هر گونه پلیدی و پلشتی، اطرافیان و مشاوران و كارگزارانی را گزینش می كرد؛ خداترس، دانا و كارآمد، بلند نظر كه جان و مال، عِرض و كرامت انسان ها را از هر كیشی كه هستند، به دیده «امانت»، نه «غنیمت» بنگرند و دست غارت به حقوق انسان ها، چه هم كیش و چه ناهم كیش نبرند. آبشخوری جوشان و سرشار از عزّت و كرامت، زلال و خوشگوار از ایمان و معرفت، و در برخورد با رعیّت، امین و پارسا، استوار و كوشا، پاكدامن، درست كردار باشند. به عُثمان بنِ حُنَیْفِ انصاری، كارگزارش در بصره، نوشت:

اَلا وَ اِنَّ لِكُلِّ مَأمُومٍ اِماماً یَقْتَدِی بِهِ، وَ یِسْتَضی ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ. اَلا وَ اِنَّ اِمامَكُمْ قَدْ اِكْتَفی مِنْ دُنْیاهُ بِطِمْرَیْهِ، وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ. اَلا وَ اِنَّكُمْ لا تَقْدِروُنَ عَلی ذلِكَ، وَ لكِنْ اَعِینُونی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهادٍ، وَ عِفَّةٍ وَ سَدادٍ. [11] بدان كه هر مأمومی را امامی است كه بدو تأسّی می كند، و از نور دانش او فروغ برمی گیرد. اینك امام شما از همه دنیایش به دو جامه كهنه، و ازخوراكش به دو قرص نان اكتفا كرده است. البته شما را یارای آن نیست كه چنین كنید، ولی مرا به پارسایی و مجاهدت و پاكدامنی و درستی خویش یاری دهید»...


[1] سوره عَبَسَ، آيه 31.

[2] الميزان، ج 2، ص 232.

[3] الاتقان في علوم القرآن، ج 1، ص 328.

[4] جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 1، ص 14.

[5] نهج البلاغه، خطبه 3.

[6] همان، نامه مالك، شماره 53.

[7] كوير، ص 170.

[8] نهج البلاغه، نامه 53.

[9] همان. براي آگاهي بيشتر از اين نكته به آسيب شناسي زبان/1، چاپلوسي و تملق، رجوع شود. ص 153، به بعد.

[10] سوره انعام، آيه 92.

[11] نهج البلاغه، نامه 45.